یکی از مسائل عجیب در مورد سفال لالجین آن است که با وجود سابقه چند صد ساله سفالگری در این شهر، بومیان این ناحیه در گذشته هیچ شعری در زمینه سفالگری یا در ارتباط با آن نسرودهاند یا حداقل نویسنده این مطالب (علی رغم پرس و جو و تحقیق) چنین اشعاری را ندیدهاست و بهندرت میتوان چند ضرب المثل مربوط به سفالگری و ظروف سفالین یافت (به زبان ترکی)؛ مثلاً: «کؤزهچی سینیق کؤزهدن سو ایچَر». کوزهگر از کوزه شکسته آب میخورد.
«کؤزه سو یولونده سینَر». کوزه سرانجام در راه (آوردن) آب خواهد شکست (بعضی جانشان را بر سر کارشان میگذارند).
«چؤلمک گزر، قاپاقونی تاپر». دیزی میگردد و درِ مناسب خودش را پیدا میکند (کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز).
«چؤرگی سؤرفهده گؤرؤب، سووی کؤزه ده». نان را در سفره دیده و آب را در کوزه. -یا «گؤنی باجه ده گؤرؤبدی سووی کؤزه ده». آفتاب را از روزن بام دیدهاست و آب را در کوزه (در مورد کسی گفته میشود که نازپروردهاست).
کؤزه تازهلیقده سووی سووق ساخلر. کوزه فقط وقتی نو است، آب را خنک نگه میدارد (هر چیز تازهاش خوب است).
-در زمینه قصههای قدیمی مربوط به این دیار، میتوان به حکایت فوت کوزهگری اشاره کرد که مشهور است و دیگری حکایت ذیل:
پیرمردی دو داماد داشت که یکی از آنها برزگر بود و دیگری با سفالگری، چرخ زندگی را میگرداند. روزی تصمیم گرفت به آنان سری بزند. پس به خانه برزگر رفت و بعد از سلام و احوالپرسی از اوضاع کار و بار او جویا شد. دامادش گفت: الحمدلله؛ اما خدا کند باران ببارد؛ و گرنه زراعت امسال تعریفی نخواهد داشت. پیرمرد بعد از مدتی استراحت برخاست و علیرغم اصرار داماد و دخترش از آنها خداحافظی کرد و به خانه داماد دیگرش رفت. آنجا نیز بعد از خوش و بش کردن و پذیرایی دخترش، صحبت به وضعیت کار سفالگر کشید. او گفت: شکر؛ اما خدا کند باران نبارد؛ و گر نه این روزها که فرصت مناسب کسب و کار است، از دست خواهد رفت. پیرمرد با شنیدن این حرف، متحیر ماند که از خدا چه بخواهد؛ باران ببارد یا نه؟ وقتی به خانهاش برگشت، همسرش با دیدن قیافه پیرمرد، نگران شد و پرسید: چه شده؟ حال فرزندانمان خوب بود؟ پیرمرد سرش را بلند کرد و جواب داد: چه بگویم زن! چه باران ببارد و چه نبارد، کارمان زار است.